انجام امورفرهنگی  اجتماعی  و محیط زیست  وسلامت محیط

دکتر ایرج فاضل: در برابر بیمار خاضع باشید، سوداگران به درد ...


دکتر ایرج فاضل: در برابر بیمار خاضع باشید، سوداگران به درد ...

  • تاریخ انتشار : 1396/05/14 - 12:57
  • تعداد بازدید خبر : 27513
  • زمان مطالعه : 2 ساعت و 4 دقیقه
  •  
  •  
  •  
  •  

دانش آموخته دانشگاه علوم پزشکی تهران

دکتر ایرج فاضل: در برابر بیمار خاضع باشید، سوداگران به درد جراحی نمی‌خورند

 

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته‌است. در همین راستا دکتر ایرج فاضل، استاد پیشکسوت گروه جراحی و دانش آموخته دانشگاه علوم پزشکی تهران میهمان این هفته تاریخ شفاهی دانشگاه بود.

 دکتر ایرج فاضل متولد سوم اردیبهشت‌ماه ۱۳۱۸ در «اردستان» است. ایشان تحصیلات ابتدایی را در «اردستان» سال سوم ابتدایی و دبیرستان را در «اصفهان» و «شهرکرد» گذراند تا زمانی که در کنکور دانشگاه شرکت کرده و به تهران منتقل شدند.
او معتقد است جراح بایستی صبور بوده و تحمل زیاد و آرامش اعصاب داشته باشد زیرا لحظاتی در جراحی هست که قابل توصیف نیست و جان یک انسان در لبۀ مرز قرارگرفته است. جراح باید این را تحمل کند و با مریض به آن لبه برود و برگردد. به نظر وی این تخصص‌ها باید با ساخت آدم و ازنظر روانی هماهنگ باشد، که اگر نباشد موفقیتی در آن حاصل نخواهد شد.
وی وزیر فرهنگ و آموزش عالی در دولت اول مهندس موسوی و همچنین وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی در دولت اول «هاشمی رفسنجانی» بود. او تا خردادماه ۱۳۹۰ عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. وی فوق تخصص جراحی عروق و پیوند اعضا دارد و هم‌اکنون استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است.
دکتر «ایرج قدوسی» از دوستان و همکاران دکتر فاضل ما را در جریان این مصاحبه یاری نمودند.


آقای دکتر لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید دوران کودکی‌تان چگونه گذشت؟    
بنده ایرج فاضل متولد سوم اردیبهشت‌ماه ۱۳۱۸ در «اردستان» هستم. اردیبهشت برایم ماه بسیار عزیزی است. به دلیل این‌که زیباترین ماه سال است و همیشه عاشق اردیبهشت‌ماه بوده‌ و خوشحال هستم که در این ماه متولدشده‌ام. نامم یک اسم کاملاً ایرانی است. درگذشته انتخاب اسامی برای فرزندان کاملاً با روند سیاسی و آنچه در کشور می‌گذشت، مطابقت داشت. بنده درزمانی متولد شدم که زبان فارسی بسیار اهمیت داشت و فصل عربی زدایی بود و نام‌های ایرانی معمول شده بود. بنابراین نام بنده ایرج، برادرم  بهمن و خواهرانم ایران و توران نام‌گذاری شده‌اند. در حدود دو دهۀ بعد این فصل تمام‌شده و خواهر سومم بتول و چهارمی عذرا نام نهاده شد.

از فضای خانوادگی خود بفرمایید. فرزند چندم خانواده هستید و دربارۀ پدر و مادر و روحیاتشان بگویید.
پدرم کارمند دولت بودند، پدر و مادرم هر دو با سواد و از خانواده‌های اصیل اصفهانی هستند. پدربزرگم روحانی بودند و در محلۀ قدیمی «بیدآباد» در «اصفهان» زندگی می‌کردند. زمانی که قرار شد مردم شناسنامه داشته باشند، هرکسی یک نام خانوادگی برای خود انتخاب کرد و به دلیل علم و دانش ایشان، نام خانوادگی فاضل پیشنهاد شد، درنتیجه در شناسنامه اسدالله فاضل شدند. در آن زمان که سواد خواندن و نوشتن نیز بسیار رایج نبود، پدرم در حدود لیسانس آن زمان بود. در یک خانوادۀ متوسط متولد شدم و فرزند سوم خانواده بودم و سه فرزند نیز بعد از من متولد شدند. دو سال ابتدای زندگی خود را در اردستان که پدرم در آنجا مأمور بودند، گذراندم در ادامۀ زندگی به اصفهان آمدیم و زمان کوتاهی در دوران دبیرستان در «شهرکرد» زندگی کردم.

چرا به شهرکرد رفته بودید؟
پدرم به مأموریت‌های مختلفی می‌رفتند و ما برحسب مأموریت‌های ایشان هرچند وقت یک‌بار در یک شهر زندگی می‌کردیم. سال سوم ابتدایی را که در اصفهان تمام کردم به شهرکرد رفتیم و تا سال دوم دبیرستان در شهرکرد بودیم. سپس دوباره به اصفهان آمدیم. تا زمانی که در کنکور دانشگاه شرکت کرده و به تهران منتقل شدم.

مهم‌ترین ویژگی و خصیصۀ پدرتان که در خاطر شما ماندگار شده است را بفرمایید.
پدرم فردی بسیار ملایم، دارای طبع بالا و بسیار خوش‌ذوق بودند. ایشان خوش‌نویس بود و خط بسیار زیبایی داشتند و بنده نیز آموزش خوشنویسی را نزد ایشان طی کردم. شخص سلیم‌النفسی بودند که بسیار به مطالعه علاقه داشتند. برای همین ما همیشه کتاب در خانه برای خواندن داشتیم. در دوران کودکی و در سال سوم دبستان بعضی کتاب‌های «جمال‌زاده» را خوانده بودم. کتاب خواندن برایمان عادی بود و شب‌ها قبل از خواب اجازه داشتیم تا هر زمان که می‌خواهیم مطالعه کنیم.

آیا مادر شما نیز تحصیل‌کرده بودند؟
با سواد بودند.

آیا در کودکی بازیگوش بودید؟ اگر خاطرۀ جالبی دارید برای ما تعریف کنید.
به‌اندازۀ سهم خود شیطنت داشتم. پدرم اعتقاد داشتند که بچه‌ها باید خوب تربیت شوند و قسمتی از این تربیت، در صورت انجام کار خلاف گوشمالی بود؛ اما دوران کودکی بدون حادثه‌ای داشتم. در سال اول دبستان به همراه پسرعمویم منوچهر که هم‌سن بوده و در حال حاضر در «آلمان» زندگی می‌کند، به «دبستان ایران» می‌رفتیم که این دبستان تا چند سال پیش نیز وجود داشت. روز اول مدرسه یکی از دانش‌آموزان را که خلافی کرده بود فلک کردند و پاهایش را در قیدی گذاشته و شلاق زدند. این حادثه باعث شد که به‌شدت از مدرسه ترسیدم و این‌قدر وحشت کرده بودم که نزدیک بود قالب تهی کنم. با این خاطره دبستان را شروع کردیم. معلمی بسیار بداخلاق و اخمو داشتیم که همیشه  خط‌کشی در دستش بود، ازیک‌طرف کلاس که رد می‌شد توی سر این‌طرفی‌ها می‌زد وقتی‌ بازمی‌گشت، به آن‌طرفی‌ها می‌زد و من که لب میز می‌نشستم نیز از خط کش ایشان بی‌نصیب نبودم. سرانجام شکایت ایشان را به پدرم کردم که همیشه این کابوس را دارم که این معلم شب می‌آید و من را خفه می‌کند. پدرم یک روز به مدرسه آمده و کلاسم را عوض کردند. معلمم در کلاس جدید، بانوی بزرگواری بنام خانم باستی بودند که شیرین‌ترین خاطرات را از ایشان دارم. بسیار انسان بوده و 180 درجه با معلم سابقم تفاوت داشت. در آن کلاس شاگرداول شدم درحالی‌که در کلاس قبلی ازنظر درسی  وضعیت بسیار بدی داشتم.

آیا بقیۀ سال‌های ابتدایی را نیز در دبستان ایران بودید؟
بله، اما در سال چهارم دبستان به شهرکرد منتقل شدیم. پدرم رئیس ثبت شهرکرد شده و به آنجا رفتیم و تا سال دوم دبیرستان در شهرکرد زندگی کردیم. در شهرکرد، در «دبستان و دبیرستان شاهپور» به تحصیل ادامه دادم که شرایط مخصوص به خود را داشت. زمستان‌ها بسیار سرد بود و در کلاس فقط یک بخاری روشن بود که تنها به درد معلم می‌خورد و به‌شدت از سرما رنج می‌بردیم. در شهرکرد به‌اندازه‌ای برف می‌آمد که  از تودۀ برف داخل کوچه، می‌توانستیم به پشت‌بام برویم. بسیار سخت بود اما گذشت.

مهاجرت و جابه‌جایی از اصفهان به شهرکرد برای شما سخت نبود؟
بسیار سخت بود. آشنایی با محیط تازه و دوستان سابق که باید کنار گذاشته می‌شدند و آمدن دوستان جدید، اما جزئی از زندگی ما بود. سال دوم دبیرستان به اصفهان بازگشتیم و به «دبیرستان صائب» در خیابان صائب که هنوز نیز دایر است، رفتم. سال چهارم دبیرستان به «دبیرستان سعدی» منتقل شدم. سعدی یکی از معروف‌ترین دبیرستان‌های اصفهان بود در آن زمان کادر برجسته و قوی داشت. تمام استادان و دبیران در ذهن من نقش بسته‌اند و هرکدام از آن‌ها الگوی زیبایی برای زندگی بودند و دوران متفاوتی بود. زمانی شاگردان که درس می‌خوانند متوجه می‌شوند که درس خواندن یعنی چه و بقیۀ زمان‌ها طبق وظیفه درس می‌خوانند. من وقتی به دبیرستان سعدی رفتم این موضوع را درک کردم و شب و روزم به درس خواندن می‌گذشت.

سال اخذ دیپلم به دبیرستان سعدی رفتید؟
دو سال پایانی تا دیپلم را در آنجا گذراندم و به‌سرعت جزو بهترین شاگردان کلاس شدم و از ابتدا نیز برای قبولی در کنکور پزشکی درس می‌خواندم و قبول شدن در دبیرستان برایم امری عادی بود. دبیران بسیار خوبی داشتیم. دبیر شیمی «آقای پیشه ور» بودند و یک دبیر نقاشی به نام  «آقای ضیا امامی» بود که اگر زنده هستند خدا به ایشان عمر دهد، شخص بسیار باذوقی بودند. دبیرستان سعدی به «کاخ عالی قاپو» چسبیده بود و این معلم باذوق در ساعت‌های نقاشی، ما را به «مسجد شیخ لطف‌الله» می‌برد و قطعه‌ای را به ما نشان داده و می‌گفت این را بکشید. در این شرایط، با شوق‌وذوق بسیار درس ‌خوانده و از ابتدا نیز دوست داشتم رشتۀ پزشکی را ادامه دهم.

چرا به رشتۀ پزشکی علاقه‌مند بودید؟
دلیل اصلی آن را نمی‌دانم، اما از ابتدا همین رشته در فکرم بود. تا آن زمان نیز در خانوادۀ ما پزشک نبود و نمی‌توانم بگویم که الگوی خانوادگی داشتم. اما در دوران کودکی و نوجوانی پزشکی به‌نام «آقای دکتر میر علایی» داشتیم که خدا ایشان را رحمت کند. مرد بسیار باشخصیت، باابهت و مهربانی بودند. یک‌بار که «دیفتری» گرفته بودم، ایشان بنده را معالجه کردند و شاید شخصیت ایشان در من تأثیر گذاشت که از اول می‌خواستم پزشکی بخوانم. علاوه بر علاقه به رشتۀ پزشکی، تخصص جراحی را نیز انتخاب کرده بودم. در تمام دانشکدۀ پزشکی بنده در مورد تخصصی که می‌خواهم دنبال کنم، تردید نداشتم. در آن زمان کنکور مانند اکنون نبود و هر دانشکده به‌صورت جداگانه کنکور برگزار می‌کرد و باید در کنکورهای مختلف شرکت می‌کردیم. در آن زمان در «مشهد»، «تهران»، «تبریز» و اصفهان دانشگاه وجود داشت و بنده در کنکور اصفهان و تهران شرکت کردم؛ زیرا امکان زندگی در مشهد و تبریز برایم فراهم نبود. در هر دو شهر قبول‌شده و با مشورت‌های زیاد دانشکدۀ پزشکی تهران را انتخاب کردم. عمویم در تهران زندگی می‌کرد و امکان زندگی در تهران را داشتم. در سال 1339  به تهران آمدم.

اجازه دهید به دوران دبیرستان شما بازگردیم. معمولاً در دوران نوجوانی بچه‌ها ورزش یا  فعالیت فرهنگی را دنبال می‌کنند، ازآنجایی‌که شما اصفهانی هستید، معمولاً کارهای هنری در میان اهالی اصفهان بیشتر جلوه می‌کند. آیا در این زمینه فعالیتی داشتید؟
بله، به هنر ورزش علاقه‌مند بودم. در دبیرستان سعدی هر دو هفته یک‌بار مجله‌ای با عنوان نامۀ سعدی داشتیم. آن را آماده ‌کرده و در تابلوی اعلانات می‌زدند، یک صفحۀ بزرگ کاغذ بود که روی آن نقاشی و نوشته داشت و بنده مسئول نوشتن و نقاشی‌های این روزنامه بودم. بعضی از عکس‌های آن مجله را دارم که در کتابی به اسم دبیرستان سعدی چاپ‌شده است. جزو انجمن موسیقی نیز بودم. از ابتدا بسیار به موسیقی علاقه‌مند بودم و اکنون نیز عاشق موسیقی اصیل خودمان هستم. به ورزش و به‌خصوص والیبال علاقۀ شدیدی داشتم. در این رشته‌ها فعالیت می‌کردم.

https://pr.tums.ac.ir/%D8%B7%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%81%D8%A7%D8%B6%D9%84%3A-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D8%B6%D8%B9-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D8%8C-%D8%B3%D9%88%D8%AF%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%B1%D9%86%D8%AF/68345


نویسنده : خادم
تاریخ : چهارشنبه دوم تیر ۱۴۰۰
زمان : 16:56


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.